یاد ایام...............

الان بعد 3 سال باز به وبلاگم سر زدم .....الان دیگه دانشجوی دکترا هستم

یاد ایام...

واییییییییییییییییییییی، بعد از چند سال اومدم به این وبلاگم سر زدم! اون موقع تازه وارد دانشگاه شده بودم :) الان فوقم هم گرفتم و دارم تو دانشگاه درس میدم :) چقدر زود پیر میشیما!!!

هر روز صبح غزالی در آفریقا بیدار می شود . او نیک میداند که باید تندترازسریعترین شیر بدود تا کشته نشود.

هر روز صبح شیری در آفریقا بیدار می شود . او نیک میداند که باید تندتر از سریعترین غزال بدود تا از گرسنگی نمیرد.

  مهم نیست که شیر هستید یا غزال بهتر است با طلوع خورشید دویدن را آغاز کنید.

 
 
The most certain way to
succeed is always to try just
one more time
همیشه قطعی ترین راه
برای موفقیت
اینست که یکبار بیشتر تلاش کنید
 
 
The human mind is like a
parachute it only works
when it is open
 
تفکر انسان
مانند یک چتر نجات می باشد
آن تنها زمانی می تواند کار کند که باز باشد
 
 
Happiness depends on
what you can give not
on what you can get
 
خوشبختی
بستگی به این دارد که چقدر می توانید ببخشید
نه اینکه چقدر می توانید بگیرید
 
 
No once can make you
feel inferior without
your consent
 
هیچکس نمی تواند
بدون رضایت شما
در شما احساس حقارت بوجود آورد
 
 
One man with courage
is a majority
 
یک انسان با جراًت
یک جمعیت است.

civil _civil

 

 

اینم عکس آدم برفی بچه های عمران البته ناگفته نمونه که ما دخترا ساختیمش.بچه های civil هستیم  چیکار کنیم دیگه. فعلا بای..........................................

افسانه قدیمی سانسکریت در رابطه با خلقت زن

افسانه قدیمی سانسکریت در رابطه با خلقت زن

 

 

 

سلام من نی نی کوچولو هستم. من می خواهم یه افسانه قدیمی سانسکریت در رابطه با خلقت زن بگم.خب.........................................................................

 

 

وقتی که خداوند جهان را خورشیدوماه و ستارگان راو شیرهاو کوهاو جنگلهاوبالاخره(مرد)را آفرید و به

خلقت زن برداخت.   

از گردی ماه " بیچش بیچکها"بیچ وتاب خزندگان"لرزش و ارتعاش علفها"سستی نی ها"تازگی و لطافت گلها"

سبکی برگ ها"نابایداری باد"ترس خرگوش"غرور طاووس"تندی نگاه آهوان"روشنی اشعه خورشید"اشک ابرهای تیره"نرمی کرک"سختی الماس"شیرینی عسل"درندگی ببر"گرمای آتش"سردی برف"بر گویی زاغ"

و صدای کبوتر را ترکیب کردو از آن( زن) را آفریدو به مرد داد.  

روزگار مرد سرشار از خوشی شد.زیرا که اکنون او کسی را داشت که لذتهایش را با او تقسیم کند.با این همه

بس از مدتی روی به درگاه خداوند آورد و گفت:خداوندا!این موجود را که به من عطا کردی زندگی مرا تیره

کرده است.دائما"وراجی می کندو تحمل مرا به آخر رسانده است.هرگز مرا تنها نمی گذاردتوجه دائمی

می خواهد بی جهت فریاد می کشدو همیشه تنبل است من آمده ام او را بس بدهم.   

خداوند او را بس گرفت.   

اما هشت روز بعد مرد به درگاه خداوند روی آوردو گفت:خداوند!از وقتی زن من رفته است زندگی من بوچ و بیهود است.و من خالی از زندگی ام.من به یاد می آورم که چگونه او بر من می تابید وقتی خورشید غروب  می کردو تاریکی اطراف را فرا می گرفت چقدر زندگی من راحت و شیرین بود.

خداوند دوباره زن را به او بس داد.

اما یک ماه بعدمرد به خداوند روی آورد و گفت:خدای من!من قادر به درک او نیستم ولی این را می دانم که

زن بیشتر از آن که سبب خوشبختی من باشد اسباب رنج و زحمت من است.

خداوند باسخ داد:به راه خود رو وآنچه نیک است انجام ده.

مرد اعتراض کنان گفت:اما من نمی توانم با او زندگی کنم.

و خداوند گفت:و نه می توانی بدون او زندگی کنی.